یادداشت/ محمد زارع شیرین کندی؛

در اندیشه فردید هیچ مبنای فلسفی برای خشونت وجود ندارد

در اندیشه فردید هیچ مبنای فلسفی برای خشونت وجود ندارد

در اندیشه فردید هیچ مبنای فلسفی برای خشونت وجود ندارد. اندیشه فردید، به‌تبع تفکر هیدگر، دقیقاً در مقابل و در تباین با خشونت مدرن است.

به گزارش خبرنگار مهر، محمد زارع شیرین کندی پژوهشگر فلسفه و کلام در یادداشتی به مناسبت سالگرد درگذشت سیداحمد فردید به نقد و بررسی مستند تئوریسین خشونت پرداخته است؛

هر بیننده «تئوریسین خشونت»، بنا به گرایش فکری و موضع فلسفی‌اش، دریافت و تفسیر خود را از آن خواهد داشت. در این مستند، مخالف و موافق و دوست و دشمن احمد فردید سخنان و استدلال‌های خود را بیان می‌کنند. در نگاه نخست، اظهارات دو تن از استادان فلسفه، از یک حیث، برایم جالب و درخور توجه بود: اظهارات غلامحسین ابراهیمی دینانی و نصرالله پورجوادی. نصرالله پورجوادی تقریباً در اواخر فیلم می‌گوید: «من باید کوتاه می‌آمدم. من نمی‌خواهم جزو مخالفان فردید به شمار آیم.» اشاره پورجوادی به یادداشت‌هایی است که در سال‌های اخیر درباره فردید نوشته و منتشر کرده است. مقصود و محتوای آن یادداشت‌ها چیزی جز ترسیم و تصویر چهره‌ای کریه، ناشایست و ناپسند از فردید نیست. گویی پورجوادی احساس مسئولیت کرده بود که به یاری دشمنان فردید از جمله عبدالکریم سروش و داریوش آشوری بشتابد و با حمله‌ای جانانه به فردید تیر خلاص را به مغز او شلیک کند. تعابیری که او به عنوان دانشجوی سابق فردید درباره فردید به‌کار برده، فرق چندانی با تعابیر سروش و آشوری ندارد: «پریشان‌گو»، «بدزبان»، «خبیث و شریر»، «نان به نرخ روز خور»، «فرصت‌طلب»، «منافق» و «شارلاتان».

به‌نظر می‌رسد که در این مورد نیز مانند مورد آشوری، سروش، شایگان، نراقی و میرسپاسی و بسیاری کسان دیگر، قضیه سیاسی و ایدئولوژیک است. ماجرا از این قرار است که پورجوادی به‌عنوان یکی از مسئولان فرهنگی نظام جمهوری اسلامی بعد از دو دهه از مقام ریاست مرکز نشر دانشگاهی کنار گذاشته می‌شود و بعد از چند سال یادداشت‌هایی می‌نویسد و همانند اپوزیسیون نظام ایران، فردید را به‌عنوان همه‌کاره نظام به باد انتقاد و حمله می‌گیرد! لحن پورجوادی در آن یادداشت‌ها لحن اپوزیسیون است، اما باید متذکر شد که او در همین نظام بیش از سی‌سال استاد فلسفه در دانشگاه تهران بود، در نخستین سالهای پس از انقلاب مدتی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی بود، بیش از ۲۲ سال رئیس مرکز نشر دانشگاهی بود، حدود پنج سال مدیرعامل بنیاد دایره‌المعارف اسلامی به ریاست عالیه رهبر نظام بود و همین الان عضو هیئت امنای همین بنیاد است. او اکنون عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز است، اما حالا که عده‌ای او را بعد از ۲۲ سال از مقامی کنار گذاشته‌اند او با لحن اپوزیسیون به دشمن، یعنی احمد فردید، که در واقع باعث و بانی اصلی عزل اوست (!) حمله کرده است، زیرا در این کشور، حمله به فردید یعنی حمله به‌نظام به‌نحو غیر مستقیم. نمی‌دانم چرا هرکس کمترین زیان و ضرری از این نظام می‌بیند، ناراحتی‌اش را بر سر فردید خالی می‌کند؛ هر چه دل تنگش می‌خواهد به فردید ناسزا و دشنام می‌گوید و سپس آرام می‌گیرد. شاید به همین سبب است که پورجوادی بعد از این همه بدگویی به فردید در مستند «تئوریسین خشونت» می‌گوید «من باید کوتاه می‌آمدم.»، زیرا هرآنچه را که نمی‌توانسته به مخالفان سیاسی‌اش بگوید به فردید گفته است. حالا که فردید را به‌عنوان دشمن اصلی‌اش به‌خوبی منکوب کرده، دیگر آرامش پیدا کرده و می‌گوید «من باید کوتاه می‌آمدم.»

آیا جای بسی تأسف و شگفتی نیست که محققی در سن و سال پورجوادی مطالبی در تحقیر و تخفیف یک شخصیت فلسفی، با همه عیب‌ها و هنرهایش، منتشر کند و او را در چشم نسل جوان آن‌چنان بد جلوه دهد و سپس برگردد و بگوید «من باید کوتاه می‌آمدم. مرا در شمار مخالفان فردید به حساب نیاورید.» اگر جوانی بیست‌ساله مقاله‌ای بنویسد و سپس در پنجاه‌سالگی بگوید «من باید کوتاه می‌آمدم»، البته کاملاً موجه است، اما همین امر در سن هفتادسالگی و بیش از آن چندان موجه نیست. راقم این سطور نه طرفدار و شاگرد و مرید فردید بوده و است و نه با فردید و نه با هیچکس دیگر قرارداد و توافق بسته که هر چه او گفته و نوشته است، بپذیرد، اما به یادمان باشد که انصاف و مروت و متانت هم جزو فضلیت‌ها هستند.

غلامحسین ابراهیمی دینانی در طول فیلم اصرار دارد که صرفاً به این مشهور تأکید کند که فردید اولین کسی است که هیدگر را به جامعه ایران معرفی و او را مطرح کرد و گرنه فردید حرف جدید و بدیعی نداشت. او حکم خویش را با این پشتوانه تحکیم می‌بخشد که هزار ساعت با فردید گفتگو کرده است. واقعیت آن است که تمایز گذاشتن میان آرا و افکار هیدگر و فردید در سخنرانی‌ها و بیانات فردید کار چندان سهل و آسانی نیست. چندان معلوم و روشن نیست که فردید فلان قول و سخن را از هیدگر نقل می‌کند یا از خودش می‌گوید. ثانیاً اگر هم سخن از هیدگر باشد، قطعاً تفسیری از سخن هیدگر به زبان فارسی است نه عین کلام و ترجمه آن. از این رو، دینانی در اظهارنظرش باید بیشتر تأمل می‌کرد، علی‌الخصوص به این سبب که هزار ساعت با فردید گفتگو کرده است.

فردید در باب دوره جدید تاریخ ما، جریان منورالفکری و روشنفکری، تاریخ فلسفه اسلامی، عرفان و ادبیات، نظرها و دریافت‌هایی دارد که طبیعتاً هیدگر نمی‌توانست داشته باشد. فردید غربزدگی را به‌گونه‌ای طرح کرده که هیدگر آن‌گونه طرح بحث نکرده است. فردید گفته است «حقیقت را به‌هر دوری ظهوری است»، «صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است»، «مشروطیت دفع فاسد به افسد است»، «منورالفکری عین زبون‌اندیشی است» و «دیوان حافظ بازمانده پریروز حکمت انسی است». این اظهارات مختص فردید است. پس بر خلاف دینانی، می‌توان گفت که فردید صرفاً مترجم و ناقل و معرف تفکر هیدگر در ایران نبوده، بلکه خود صاحب‌نظر بوده و اقوال و عباراتی که به نوبه خود و در زمان خود جدید و ژرف و برخاسته از تفکر بوده‌اند از خود به‌جا گذاشته است.

به گفته‌های عبدالکریم سروش می‌پردازیم که چهل سال است در صدر خطرناک‌ترین و خونی‌ترین دشمنان فردید قرار دارد و در عین حال که پرطرفدارترین و پرگوترین آنها نیز است. عبدالکریم سروش در جایی از مستند می‌گوید «من این نکته را همیشه می‌دانستم که کسانی از سردمداران کشور ما تحت تأثیر خشونت‌آفرینی و خشونت‌ستایی این مرد بوده‌اند.» در این‌باره باید گفت اگر سردمداران و سیاستمداران و قدرتمندان کشور خشونت بلد نبوده‌اند و آن را از فردید آموخته‌اند، لابد پاک و فرشته‌خو از عالم بالا نازل شده‌اند و ساده و بسیط بوده‌اند و با سادگی و بساطت و فرشته‌خویی به درجات سردمداری رسیده‌اند و در این صورت، البته مقصر نبوده‌اند، بلکه فردید «فاسد الماهیه» و مخزن خشونت به آنها خشونت‌ورزی یاد داده است. حرف سروش بسیار مضحک است، اما ریشه‌ای دارد، سخن سروش ریشه در این رأی پوپر دارد که فیلسوفانی مانند افلاطون و هگل و مارکس را بانی حکومت‌های تمامیت‌خواه (توتالیتر) و جامعه‌های بسته می‌داند، اما اولاً پوپر که خود طرفدار خشونت و نابودی جهان غیرمتمدن به‌دست جهان متمدن و یک جنگ‌طلب دوآتشه بوده است، چگونه می‌توانست چنین ادعایی کند؟ ثانیاً برخلاف ادعای سروش که معتقد است فردید مبانی فلسفی خشونت را به سردمداران یاد داده است، باید به او متذکر شد که در اندیشه فردید هیچ مبنای فلسفی برای خشونت وجود ندارد. اندیشه فردید، به‌تبع تفکر هیدگر، دقیقاً در تقابل و تباین با خشونت مدرن است. سروش که از تفکر هیدگر آگاهی ندارد و فقط از نازیسم و فاشیسم او می‌گوید، نمی‌تواند بفهمد که چگونه هیدگر فاقد ایده خشونت است. خشونت در واقع در آرای هیدگر وجود ندارد. اصل بنیادی او عبارت است از «گذاشتن که باشد» و «آزاد گذاشتن» در معنای دقیق و عمیق آزادی. اشیا و موجودات عالم، علی‌الخصوص آدمیان را به‌حال خود گذاشتن و مداخله انسانی و تکنولوژیک در وجود آنها نکردن، عین آزادی است. هیدگر آموزگار و طراح این معنا از آزادی و عدم‌خشونت است.

طبعاً با این تلقی از آزادی، وابستگی به «وضع هرروزی و عادات مدرن» یا به‌قول فردید «آزادی نفس اماره خودکامه» چندان هم آزادی محسوب نمی‌شود. تفاوت این تفسیر از آزادی با تفسیر لیبرالی، از زمین تا آسمان است. ریشه افکار فردید چنین اصولی هستند. با این اصول و مبانی چگونه می‌توان به دیگران خشونت آموخت؟ اما لحن تند و پرخاشگرانه و فردید بعد از انقلاب را نمی‌توان انکار کرد. این تندی و خشونت کلامی او ربطی به مبانی فلسفی او ندارد، بلکه به وضع روان‌شناختی فردی‌اش مربوط است. فردید بعد از انقلاب خشن است، اما خشونت کلامی او پشتوانه فلسفی و تئوریک ندارد، یعنی فردید، فیلسوف خشن نیست، بلکه در نسبت با اقتضائات عملی و خصوصاً در مواجهه با نهان‌روشی‌ها یا جهالت‌هاست که آشفته می‌شود، اما به‌طور کلی در انقلاب‌ها کیست که انقلابی نباشد و رفتارش متصف به خشونت نشود؟ میان مدافعان انقلاب و مخالفان آن پیوسته نزاع هست تا این که یک‌طرف غالب گردد. اگر سروش بعد از انقلاب در مقام عضو ستاد انقلاب فرهنگی و سخنگوی آن، خشن نبود، نمی‌توانست از حکم اخراج بعضی استادان و دانشجویان دانشگاه رضایت قلبی داشته باشد. اگر سروش خشن نبود نمی‌توانست در تلویزیون و در مقابل نظریه‌پردازان مخالف بایستد و از انقلاب و عملکرد طرفداران آن دفاع کند. جدای از همه اینها فرض کنیم که فردید خشونت‌آفرین و خشونت‌ستا بوده، کلمات و تعابیر سروش نیز درباره فردید، همواره تا امروز، آکنده از کینه و نفرت و خصومت شدید و قوی بوده است، آن هم نسبت به شخصی که ۲۵ سال پیش از این دنیا رفته است. آیا این اندازه درگیری روانی با فردید و تنفر و خشم و غضب نسبت به یک متوفی، هیچ‌چیز به ما نشان نمی‌دهد؟ آیا نفس این واژه‌های سروش نشان‌دهنده یک روح ستیزه‌جو و تلافی‌جو و خشونت‌جو نیست؟ اگر فردید خشونت‌آفرین بود در سروش هم لطف و محبت و بخشش و رحمت آفرینی ندیده‌ایم. آنچه می‌بینیم بیماری ترس از فردید (فردیدوفوبیا) در سروش است.

قسمتی دیگر از مستند را تکرار مکررات مدعیان شاگردی فردید شکل می‌دهد. برخی از آنان ایدئولوژیک‌اندیشانی بسیار تندند و امکان گفتگو با آنها وجود ندارد، کسانی که سطوح ظاهری سخنان فردید را گرفته و سخت به آن پایبند و معتقدند. بعضی از این مدعیان شاگردی، فرصت طلبانی مظلوم‌نمایند که به‌عنوان مسئول فرهنگی، استاد دانشگاه، شاعر، نویسنده و پژوهشگر نان به نرخ روز می‌خورند. اینان درباره فردید سخن تازه‌ای نگفته‌اند و ظاهراً سخن دکتر داوری اردکانی که «من از فردید بسیار آموخته‌ام اما درباره‌اش غلو نمی‌کنم» ناظر به وضع همین مدعیان است که از فردید با اغراق و مبالغه مدح و تمجید می‌کنند.

به‌نظر می‌رسد تنها کسی که در مستند «تئوریسن خشونت» فردید را به‌دور از حب و بغض‌ها، دوستی‌ها و دشمنی‌ها، آفرین‌ها و نفرین‌ها و ستایش‌ها و ستیزهای رایج و شایع می‌بیند و طرح می‌کند، احسان شریعتی است. او در واقع چهره میانه و معتدل دو طیف دوست و دشمن فردید است. احسان شریعتی وارث میراث سلسله‌ای از مصلحان اجتماعی و محییان دینی است که یک سر آن جمال‌الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری است و سر دیگر آن محمدتقی شریعتی، مهندس بازرگان، آیت‌الله طالقانی و دکتر علی شریعتی.

فردید هیچگاه با این سلسله بر سر مهر نبوده و در مواردی انتقادهای تندی از این شخصیت‌ها کرده و از غربزده‌بودن آنها سخن گفته است. او در جایی تصریح کرده که سیدجمال و دکتر شریعتی با غربزدگی راه را بر خود بسته‌اند، اگرچه طاغوت دکتر شریعتی ساده و انقلابی است. او اقبال لاهوری را برگسون‌زده می‌دانست و از مهندس بازرگان با تعابیر نامناسب و دشنام نام می‌برد و یاد می‌کرد، اما احسان شریعتی به سبب حملات فردید به هم‌مسلکان و هم‌مشربان خویش و به‌ویژه به پدرش، هرگز درصدد پاسخگویی به فردید و معارضه با او و ناسزاگویی به او برنیامده است. احسان شریعتی از حیث اخلاقی با عبدالکریم سروش و شاگردان و مریدان‌اش فرق فارقی دارد و آن این است که مانند آنها شهوت شهرت و به تعبیر فردید نفس اماره و انانیت سرتاپای وجودش را نگرفته است و به هر دری نمی‌کوبد تا چهره خود را نشان دهد و خود را معرفی و مشهور کند.

احسان شریعتی شخصیتی متین و فروتن است و از حیث فکری هم دائم از این شاخه به آن شاخه نمی‌پرد و همواره نمی‌کوشد از هر فیلسوف و شاعر و متکلم و جامعه‌شناس تکه‌ای خوشایند بردارد و همه این چهل‌تکه متفاوت و گاه متعارض را به بدنه «روشنفکری دینی» اش بچسباند تا آن را در چشم مردم قشنگ‌تر و جذاب‌تر و دلپسندتر نماید، البته احسان شریعتی هم اهل نقد و انتقاد است، اما انتقاداتش توأم با انصاف و متانت است نه با هوچیگری و جار و جنجال، عصبانیت و فحاشی که مردم بیایید این فاسدالعقیده و فاسدالماهیه، این نفاق مجسم و مجسمه نفاق، این خشونت مجسم و مجسمه خشونت، این خلخالی مجسم و مجسمه خلخالی، این سعید امامی مجسم و مجسمه سعید امامی، این فاشیسم مجسم و مجسمه فاشیسم، این هیتلر مجسم و مجسمه هیتلر را که فقط من می‌توانم به شما معرفی کنم، ببینید و بگیرید که جامعه ایران را به فساد و تباهی کشانید.

احسان شریعتی ننوشتن فردید را با ادب و احترام تمام به سنت شفاهی سقراطی در فلسفه ربط می‌دهد نه به تعقیدهای زبانی و نوشتن‌هراسی و غیره. او با ادب و احترام تمام از پرسش‌های منحصربه‌فرد و تازه و تفکرانگیز فردید در مقام اولین فیلسوف مدرن ما یاد می‌کند.

کد خبر 4999482

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha